واکسن 18 ماهگی
عزیز دلم امروز واکسن 18 ماهگی رو زدیم خیلی بی تابی کردی انگار این واکسن از بقیه واکسن ها سخت تر بود ،یکی به بازوت زدند یکی هم به پات خیلی گریه کردی الان هم که من اینو مینویسم تب کردی و من بهت استامینوفن دادم کمی آروم شدی و خوابیدی ولی فعلا تبت قطع نشده ، خوشحالم که دیگه تا 6 سالگی از واکسن خبری نیست قربونت برم 1.5 سالگیت مبارک ...
نویسنده :
مامان آذر
8:04
آخرهای سال 94
هادی با دختر دایی آیدا کوچولو عزیزم این روزا عاشق جارو برقی شدی هادی با پسر عمه سبحان کوچولو هادی و مامان هادی و بابا عزیرم به سلامتی17 ماهت داره تموم میشه دیگه سلیقه هات مثل قیافت یواش یواش عوض میشه، عاشق تاب بازی و سه چرخه سواری هستی ،دوست داری کل روز و بازی کنی ،من و بابایی تا اونجا که میتونیم باهات بازی میکنیم ولی کاربیرون و خونه داری اجازه نمیده زیاد باهات بازی کنیم، دو روزه که داری دندانهای آسیابتو در میاری خیلی بیقراری میکنی شب ها اصلا نمیخوابی من و بابات هم صبح با خستگی وخواب آلودگی میریم سر کار...
نویسنده :
مامان آذر
11:32
هادی در آرایشگاه
هادی منتظر ...با موهای پریشان و شولیده عزیزم با دیدن قیچی و پیش بند گریه کردی هادی بعد از اصلاح مو هادی بعد از حموم شاد و شنگول پسر عزیزم الان 15 ماهه شدی... قبلا وقتی خواب بودی چند بار تو خونه موهاتو خودم کوتاه کرده بودم ولی این بار بردیمت آرایشگاه میدونستم می ترسی و گریه میکنی خیلی بی تابی کردی ، دلم کباب شد، دیگه آخراش نمی تونستم گریه هاتو تحمل کنم به آقای آرایشگر گفتم تمومش کنه اونم بیچاره نصفه و نیمه تمومش کرد . مبارکت باشه ...انشااله دامادیت عزیز دلم ...
نویسنده :
مامان آذر
11:19
هادی و بابا
سیسمونی
هادی وقتی از سیسمونی هاش استفاده میکنه اتاق هادی ...
نویسنده :
مامان آذر
9:21
هادی کارمند (اداره مامان)
هادی در حال تدریس باید به کارهای عقب افتادم برسم هادی عزیزم تو روز به روز بزرگتر و دوست داشتنی تر میشوی و من هر روزبیشتر از دیروز عاشق تر و وابسته تر، کاش میدونستی که با وجود تمام قشنگیهای دنیا،فقط زیبایی چشمان تو مرا مسحور میکند . عزیزم تو 15 ماهه شدی و من 15 ماه تمام چشم در چشم تو نفس میکشم و در این روزهای سرد زمستان در آغوش گرفتن تو مرا دلگرم میکند ،بزرگ شو و بزرگتر، هر چند که من پیر میشوم ولی به پیری خود در کنار تو خرسندم. ...
نویسنده :
مامان آذر
7:44