مشهد 95
به یاد گذشته
جان مادر به من بگو با این همه بزرگی چگونه در همه ی کوچک من جا شده ای....؟ ...
نویسنده :
مامان آذر
13:22
کندوان
تو را به آسمان نشان خواهم داد تو را به گلها نشان خواهم داد بهار که بیاید در جشن بوسه شکوفه های بهاری تو را خواهم بوسید آنهم در جلوی چشم دنیا تو را به گل ها و آسمان ها نشان خواهم داد و به آنها خواهم گفت: که مالک تمام قلبمی که چقدر حاضرم برایت بمیرم هادی عزیز من ... باید بدانی که ... بالاترین ابراز عشق یک مادر گفتن واژه " دوستت دارم " نیست بلکه نگاه نگرانی است با هیچ جمله ای بیان نمیشود ...
نویسنده :
مامان آذر
10:55
عید 95
هادی در بهاران
هادی و گوسفند قربونیش
هادی در حال نزدیک شدن به گوسفند هادی وبابای منتظر هادی در حال تماشای ذبح خون قربونی که به پیشونی هادی زدیم پسر عزیزم ... بالاخره این شیطنت هات کار دستمون داد تو خونه بابا بزرگ آب جوش رو از روی اپن برداشتی و ریختی رو بازوت، و کمی از بازوت رو سوزوندی ما هم به خاطر سلامتیت در مشگین شهر برات گوسفند قربونی کردیم تا خدواند حافظ و نگهدارت باشد انشااله ...
نویسنده :
مامان آذر
11:26
هادی در مهمونی دندونی
واکسن 18 ماهگی
عزیز دلم امروز واکسن 18 ماهگی رو زدیم خیلی بی تابی کردی انگار این واکسن از بقیه واکسن ها سخت تر بود ،یکی به بازوت زدند یکی هم به پات خیلی گریه کردی الان هم که من اینو مینویسم تب کردی و من بهت استامینوفن دادم کمی آروم شدی و خوابیدی ولی فعلا تبت قطع نشده ، خوشحالم که دیگه تا 6 سالگی از واکسن خبری نیست قربونت برم 1.5 سالگیت مبارک ...
نویسنده :
مامان آذر
8:04
آخرهای سال 94
هادی با دختر دایی آیدا کوچولو عزیزم این روزا عاشق جارو برقی شدی هادی با پسر عمه سبحان کوچولو هادی و مامان هادی و بابا عزیرم به سلامتی17 ماهت داره تموم میشه دیگه سلیقه هات مثل قیافت یواش یواش عوض میشه، عاشق تاب بازی و سه چرخه سواری هستی ،دوست داری کل روز و بازی کنی ،من و بابایی تا اونجا که میتونیم باهات بازی میکنیم ولی کاربیرون و خونه داری اجازه نمیده زیاد باهات بازی کنیم، دو روزه که داری دندانهای آسیابتو در میاری خیلی بیقراری میکنی شب ها اصلا نمیخوابی من و بابات هم صبح با خستگی وخواب آلودگی میریم سر کار...
نویسنده :
مامان آذر
11:32