هادیهادی، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
پیوندعشق مامان باباپیوندعشق مامان بابا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

هادی

مهد کودک هادی (چیچک لر)

عزیزم ، پسر دوست داشتنی مامان، اینجا مهد کودک چیچک لر نزدیک اداره مامان در خیابان  آبرسان  هستش تو رو از 9 ماهگی بعد اینکه مرخصی من تموم شد به این مهد گذاشتیم جای خیلی قشنگیه ولی هر موقع ازت خداحافظی میکنم گریه میکنی و ازم جدا نمیشی  معلومه دوسش نداری.       چند عکس از سالن بازی   این 3 تا کوچولو هم سه قلو هستن . فرهان ،فریار، لی لی آ   این همکلاسیت تارا خانمه،  دختر مینا جون   ...
16 آذر 1394

تولد اولین مروارید

  پسر پاییزی من اولین دندونت هم مثل خودت تو پاییز متولد شد . جشن تولدت رو با جشن دندونی باهم گرفتیم  خاله لطیفه برات آش دندونه پخته بود دستش درد نکنه  خیلی خوشمزه بود . عزیزم تولد مروارید سفید و کوچلو مبارکت باشه    ...
4 آذر 1394

13 ماهگی

عزیز دلم این روزها خیلی شلوغ و شیطون شدی دیگه همه کابینت ها و کمد ها رو بهم میریزی بعد از کار کل روز همش دنبالتم تا به خودت صدمه نزنی . شیطون مامان خیلی شیرین شدی همه کارهای مارو تقلید میکنی جیغ و داد میکنی ولی فعلا تنها کلمه ای که میگی  بابا  هستش . چهار دست و پا میری عزیز دلم . پس کی می خوای راه بری قربونت برم . پسر عزیزم، من بابایی وقتی میریم سر کار مجبوریم تو رو تو مهد بزاریم از این بابت خیلی ناراحتیم وقتی صبحها مجبور میشیم تو رو با خودمون بیاریم دلم کباب میشه ، امید وارم هر چه زودتر بزرگ بشی با خودم ببرمت اداره که پیش خودم ببمونی اینطوری دیگه دلم پیشت نمیمونه ...
28 آبان 1394

تولد زنبوری یک سالگی

مهمون کوچلو ها (یلدا - امیر علی - امیرمهدی - آیدا)     مهمون کوچلو ها( پریا - رضا- امیر مهدی- آیدین)   آیدین با پسر داییش امیر علی کوچلو   اینم از کیک زنبوری هادی کوچلو   آخر مراسم ، هادی خسته   ...
25 آبان 1394

مراحل یک تولد زنبوری

    عزیزم این طرح لباس زنبوریت بود که خودم کشیدم  . تمام کلاه های  مهمون کوچلو ها و تاج ملکه ، و کارت دعوت ها   و تمام کاسه و بشقابها  و همه تزئین ها رو خودم درست کردم ...
23 آبان 1394

اولین سفر مشهد در 7 ماهگی

    همیشه مشکل و حاجتی هست که به او بگوییم، اما تا می رسیم، تا بو می کنیم، عطر حرم را، گویی هیچ نیاورده ایم و تنها آمده ایم. که نزدیک  او باشیم که نگاهمان کند ، سلامی بدهیم.   سلام دارم به تو ای طبیب! ای مسیحا! لحظه ای نگاهم کن . تو را سوگند  تمام خواهش ها می کنم تا هادی یم را ضامن باشی در تمام زندگیش...     پسرم  حاجتت را بگویی یا نگویی مهم نیست؛  سلام که بدهی، حس می کنی آنجا وطن توست. تنها کافی است بگویی «اَلسَّلٰامُ عَلَیک یٰا عَلِی ابْنَ مُوسَی الرِّضٰا ». ...
14 آبان 1394

هادی در بیمارستان

  عزیزم 9 ماهت تموم نشده بود که بدنت حساسیت شدیدی کرد و مجبور شدیم در بیمارستان بستریت کنیم .  به تشخیص دکترت حساسیت اریتم مولتی فرم  بود دو روز بستری شدی خیلی بیقراری میکردی چند بار سرمت رو از دستت در آوردی منم برای اینکه سرمت رو در نیاری تمام دو روز روی پاهام تکونت میدادم خیلی سخت گذشت ولی خدا رو شکر گذشت ... ...
7 آبان 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هادی می باشد